English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
handle with kid gloves <idiom> U باکسی همکاری دقیق داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to keep in touch with any one U باکسی تماس داشتن
to be of kinship with somebody U باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
to keep up with a person U باکسی برابربودن
to haunt with a person U باکسی ماندگارشدن
to turn on any one U باکسی بد شدن
cozy up to (someone) <idiom> U باکسی دوستی برقرارکردن
take out <idiom> U باکسی قرار گذاشتن
get in touch with someone <idiom> U باکسی تماس گرفتن
to enter into p with another U باکسی شرکت کردن
to keep pace with any one U باکسی برابرقدم زدن
got a thing going <idiom> U باکسی نامزد شدن
sympathy with any one U همدردی یاهمفکری باکسی
illtreat U باکسی بد رفتاری کردن
to play a trick on any one U زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person U باکسی ساختن یاسازش کردن
to have an i. with any one U باکسی دیدار و گفتگو کردن
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
pick a quarrel <idiom> U باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
double up <idiom> U اتاق خود را باکسی شریک بودن
lose track of <idiom> U ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to eat salt with a person U باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold U وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to get one's own back U تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
competitions U همکاری
competition U همکاری
collaboration U همکاری
synergism U همکاری
cooperation U همکاری
co-operate U همکاری
cahoots U همکاری
synergy U همکاری یاری
logrolling U همکاری متقابل
disaffiliate U همکاری نکردن
disaffiliation U عدم همکاری
synergistic U همکاری کننده
synergistic U مربوط به همکاری
disassociating U همکاری نکردن
disassociates U همکاری نکردن
logroll U همکاری کردن
mutualism U اصول همکاری
teamwork U روح همکاری
pull together U همکاری کردن
close coordination U همکاری نزدیک
close controlled U همکاری نزدیک
co-operation U همکاری مشترک
collaboration U همکاری مشترک
cooperation U همکاری مشترک
cooperative work U همکاری مشترک
antagonistic cooperation U همکاری ناساز
disassociated U همکاری نکردن
disassociate U همکاری نکردن
solidarity U همکاری همبستگی
cooperator U همکاری کننده
incoordination U عدم همکاری
assist U یاور همکاری
take on <idiom> U شروع به همکاری
assists U یاور همکاری
assisting U یاور همکاری
noncooperation U عدم همکاری
coact U همکاری کردن
incoordinate U فاقد حس همکاری
assisted U یاور همکاری
keep someone on <idiom> U اجازه همکاری دادن
dissociates U قطع همکاری وشرکت
dissociating U قطع همکاری وشرکت
contribution U هم بخشی همکاری وکمک
dissociate U قطع همکاری وشرکت
contributions U هم بخشی همکاری وکمک
disassociation U عدم یا فسخ همکاری
gung-ho U آمادهی همکاری و عمل
cooperation U همکاری تشریک مساعی
to distance [dissociate] oneself from U دوری [قطع همکاری] کردن از
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
disaffiliate U به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
abasia U عدم همکاری عضلات محرکه
organization for european economic coopr U سازمان همکاری اقتصادی اروپا
organization for economic co opration U سازمان توسعه و همکاری اقتصادی
synergetic U دارای اشتراک مساعی همکاری کننده
to dissociate [disassociate] oneself from somebody [something] U از کسی [چیزی] دوری [قطع همکاری] کردن
consolidation psychological operation U عملیات روانی برای جلب همکاری مردم
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
community relations U روابط همکاری بین سازمانهای نظامی وقشرهای اجتماعی
bank giro U همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
stringent U دقیق
stringently U دقیق
advertent U دقیق
exacts U دقیق
astute U دقیق
punctiliously U دقیق
wistful U دقیق
exquisite U دقیق
exacted U دقیق
punctilious U دقیق
literal U دقیق
punctual U دقیق
scholastic U دقیق
intent U دقیق
accurate U دقیق
exact solution U حل دقیق
particular redemption U دقیق
precision U دقیق
scholastical U دقیق
scrutinizer U دقیق
subtil U دقیق
exact U دقیق
tenty U دقیق
precision tools U الات دقیق
scrutiny U بررسی دقیق
set U لجوج دقیق
perpend U دقیق بودن
persnickety U کاربسیار دقیق
pernickety U کاربسیار دقیق
tenuous U لطیف دقیق
setting up U لجوج دقیق
instruments U الات دقیق
sets U لجوج دقیق
precisian U خیلی دقیق
queasy U زیاد دقیق
particularization U شرح دقیق
precision adjustment U تنظیم دقیق
strictly speaking U دقیق شویم
watchfulness U دقیق هشیاری
thoroughgoing U بسیار دقیق
instrument U الات دقیق
thorough paced U دقیق گام
detailed analysis U بررسی دقیق
punctual U باذکرجزئیات دقیق
imprecise U غیر دقیق
in-depth U دقیق و عمیق
goings-over U بررسی دقیق
going-over U بررسی دقیق
queazy U زیاد دقیق
detailed analysis U آنالیز دقیق
precision balance U ترازوی دقیق
precision fire U تیر دقیق
precision instrument U سنجه دقیق
subtle U دقیق لطیف
subtler U دقیق لطیف
subtlest U دقیق لطیف
precision levelling U ترازیابی دقیق
precision scale U مقیاس دقیق
precision spirit level U ترازوی دقیق
precision sweep U روبش دقیق
precision tool U ابزار دقیق
pryingly U با نگاه دقیق
control U توپزن دقیق
controlling U توپزن دقیق
controls U توپزن دقیق
precisionist U بسیار دقیق
high accuracy measurement U سنجش دقیق
arm of precision U اسلحه دقیق
correcting U دقیق یا درست
corrects U دقیق یا درست
fine setting U تنظیم دقیق
precision measurment U سنجش دقیق
soundest U بی خطر دقیق
fine adjustment U تنظیم دقیق
sounds U بی خطر دقیق
correct U دقیق یا درست
an a calculator U محاسب دقیق
sound U بی خطر دقیق
watchful U بی خواب دقیق
sounded U بی خطر دقیق
precise U دقیق کردن
precise U صریح دقیق
precise U خیلی دقیق
exact location U محل دقیق
micro pressure gage U فشارسنج دقیق
fine spun U دقیق خیالی
backstabber U خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
The answer to terrorism must be better intelligence and improved international cooperation. U پاسخ به تروریسم باید اطلاعات بهتر سازمان مخفی و بهبودی همکاری های بین المللی باشد.
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com